مردی به حلوافروشی گفت که کمی حلوا به نسیه به من بده.

حلوافروش گفت: بچش حلوای خوشمزه ای است .

مرد گفت: من بخاطر روزه های قضای رمضان سال پیش ، روزه دارم.

حلوافروش گفت: پناه به خدا! چگونه با چون تو معامله کنم ! تو که قرض خدا را از سالی به سال دیگر عقب می اندازی با من چه خواهی کرد؟
2 امتیاز + / 0 امتیاز - 1391/12/10 - 13:59 در داستانک